درمان عفونت ناف نوزاد
با سلام به همه پدر مادرا یه تجربه در مورد رفع عفونت ناف نوزاد براتون بگم یه مدت پیش وقتی که خانم داشت پوشاک دخترمون رو عوض می کرد متوجه شد که اب زرد از نافش به لباسش خورده، بردیمش دکتر یه قطر استریل دادو گفت هر دو ساعت نافش رو تمیز کنید و دو قطره بعد از تمیز کردن بریزید روش ولی این کار زیاد طول می کشه یه روش سنتی که خودم امتحان کردم یه گیاه شبیه فندق هستش البته میوش شبیه فندق اسمش هم مازی دو تاشو اسیاب کردیم بعد از یه الک می گذرونید همون پودری که می مونه یه کمیش رو می ریزید رو ناف نوزاد بعد یه گاز استریل رو نصف می کنید می زارید رو ناف بعد ش با ناف بند می بندید هر روز یک بار این کارو می کنید ...
نویسنده :
بابایی
9:25
انیا وقتی که از حموم در میاد
وقتی که انیا خانم گل دسته تعجب می کنه
اولین عطسه انیا
سلام آنیا جون منم زنداییتم عزیزم. اولین خاطره خوبت واسه من که من متوجه شدم و به مامانیت گفتم عطست بود که عصر پنجشنبه ساعت 5.25 دقیقه زدی. تو دردونه یه همه ما هستی،میمیریم واسه تو. وقتی نمیبینیمت دلمون واست کوچولو میشه :) هممون دوست داریم. ...
نویسنده :
بابایی
18:37
خاطرات شروع یک زندگی زیبا
به نام انکه زندگی را با یک تولد شورو عشق می بخشد دختر نازم آنیا امروز 20 اردیبهشت 93 که 29 روز از تولدت میگذره و روز به روز خوشگلتر میشی چند روز پیش داشتیم می بردیمت دکتر وقتی لباسات رو می پوشیندیم دیدیم لباسات اندازت نمی شه یه سرهم صورتی خوشگل بود که 3 بار بیشتر نتونستی بپوشی ،داری هر روز فندف و فندوق تر می شی چشمات هر روز یه رنگ خاص می گیره یه روز به مامات شبیه می شی یه روز به بابات یه روز به خالت . هر روز لحظه شماری می کنم که زودتر بزرگ شی با هم بریم گردش ،سینما خوش بگذرونیم .خیلی دوست دارم دختر خوشگلم. ...
نویسنده :
بابایی
11:09
خاطره اي ازخاله ثنا
خاطراتي از بيمارستان آنيا ،خاله جون سلام من ثنا هستم خاله جونت ،امروز ١٧ارديبهشت ماه سال٩٣هستش وآنياجون تو الان٢٨ روزه هستي يه خاطره ازبيمارستان برات دارم ٢١فروردين بود كه٩ماه بود لحظه شماري مي كردم به دنيا بيايي شب قبل متولد شدنت تنونستم بخوابم هي منتظر بودم كه هرچه زود تر به دنيا بيايي تا اين كه صبح ساعت هفت و نيم با مادر جون رفتيم بيمارستان پيش مامانت٠ساعت هشت و نيم مامانتو بردن اتاق عمل ساعت تقريبا ٩بود كه تورا آوردن بيرون ٠يه دختر خوشگل وتپل با موهاي سياه مخملي كه همگي باديدنت خيلي خوشحال شديم .اين اولين خاطره من ازتو ،توبيمارستان بود. ...
نویسنده :
بابایی
21:52